گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

در خیابان های شب

 

در خیابان های شب
دیگر
جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمان ات
گستره ی شب را ربوده است.
                (نزار قبانی)

من با ” بغض ” نوشتم

 

 دیدنت را دارم با ساعت شنى اندازه مى گیرم !
 یک صحرا گذشت ...
 خیلی سخت بود …
 من با ” بغض ” نوشتم
 تو با ” خـــنده ” خواندی !
 زمانی که جلوی تلفن های عمومی
 صف می کشیدند !
 عشق ها با ارزشتر بود . . .
 این روز ها که پشت خطی ها صف می کشند ... 

 

به انتظار تو

 بر نمی گردند شعرها
 به خانه نمی روند
 تا برگردی
 و دست تکان دهی .
 روبان های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می لرزند
 روبان های سفید ، پیچیده بر گل سرخ های بی تاب را ببین !
 بر نمی گردند شعرها
 پراکنده نمی شوند
 به انتظار تو در باران ایستاده اند
 و به لبخندی ، به تکان دستی ، دلخوشند !

       (شمس لنگرودی)

چه بود بیداری

 

بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
چه بود بیداری
که زندگی اش نام کرده بودند.
(شمس لنگرودی )

هرگز نمی پرسم

من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو میگوید  به من : آری ... 

 

                 ( فریدون مشیری )

ساده

 

ساده لباس بپوش! ساده راه برو!اما در برخورد با دیگران ساده  
 
نباش!!زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند!برای درهم شکستن  
 
غرورت!!!

 

حسین پناهی