ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در خیابان های شب
دیگر
جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمان ات
گستره ی شب را ربوده است.
(نزار قبانی)
دیدنت را دارم با ساعت شنى اندازه مى گیرم !
یک صحرا گذشت ...
خیلی سخت بود …
من با ” بغض ” نوشتم
تو با ” خـــنده ” خواندی !
زمانی که جلوی تلفن های عمومی
صف می کشیدند !
عشق ها با ارزشتر بود . . .
این روز ها که پشت خطی ها صف می کشند ...
بر نمی گردند شعرها
به خانه نمی روند
تا برگردی
و دست تکان دهی .
روبان های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می لرزند
روبان های سفید ، پیچیده بر گل سرخ های بی تاب را ببین !
بر نمی گردند شعرها
پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در باران ایستاده اند
و به لبخندی ، به تکان دستی ، دلخوشند !
(شمس لنگرودی)
بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
چه بود بیداری
که زندگی اش نام کرده بودند.
(شمس لنگرودی )
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو میگوید به من : آری ...
( فریدون مشیری )
حسین پناهی