بیا مرو ز کنارم ، بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها که می میرم
توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا که می میرم
نه قول همسفری تا همیشه ام دادی ؟
قرار خویش منه زیر پا که می میرم
به خاکِ پای تو سر می نهم ، دریغ مکن
ز چشم های من این توتیا ، که می میرم
مگر نه جفت توام قوی من ؟ مکن بی من
به سوی برکه ی آخر شنا ، که می میرم
اگر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم
برای من که چنینم تو جان متصلی
مرا ز خود مکن ای جان جدا ، که می میرم
ز چشم هایت اگر ناگزیر دل بکنم
به مهربانی آن چشم ها که می میرم
"حسین منزوی"
گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
خوابهای روشنی دارم ، عین هشیاری
آنچنان روشن که من در خواب
دم به دم با خویش می گویم که : بیداری ست
بیداری ست ، بیداری …
اینک ، اما در سحر گاهی ، چنین از روشنی سرشار
پیش چشم این همه بیدار ، آیا خواب می بینم ؟
این منم ، همراه او ؟ بازو به بازو
مست مست از عشق ، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور ، از این سوی دریا
رفته تا دروازه خورشید ؟
ای زمان ، ای آسمان ، ای کوه ، ای دریا
خواب یا بیدار ، جاودانی باد این رؤیای رنگینم …
"فریدون مشیری"
بوسه های تو تسکینم می دهد
خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی
بارانی
که دانه دانه تمیز می شود
و روی گونه من می نشیند
کاسه ای از صدف که فرشتگانش پاک کرده اند
تا از لبخندت پر شود
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بی امان می باری
می باری ، می باری
و تسکینم می دهی
"شمس لنگرودی"
به یکبار
درّه ای پُر از پروانه می شود
آغوشم
چنگ می اندازم
شعرهایی کوتاه
در دستان شب
پرپر می زنند
رهایشان می کنم
در ماه
خرده ریز واژه ها
فانوس برمی دارند
به جستجوی تو
"شیون فومنی"
به تو اندیشیدن زیباست و امید بخش
همچون گوش سپردن به خوشترین ترانه ها
بازیباترین صداهای روی زمین
ولی دیگر
امید برایم کفایت نمی کند
زین پس نمی خواهم گوش به ترانه بسپارم
می خواهم خود ترانه بخوانم
"ناظم حکمت"
مترجم : پری ناز جهانگیری
نمی خواستم این عشق را فاش کنم
نمی خواستم
ناگاه به خود آمدم دیدم
همه ی کلمات
راز مرا می دانند
این است که هر چه می نویسم
عاشقانه ای برای تو می شود
"شهاب مقربین"
می دانم
عمری ست کنارِ هم و
هرگز به هم نمی رسیم
درست مثل ریل هایی
که رؤیاهای ما را به سر منزلِ ممکن رسانده اند
نازنین
هرگز نخواه که روزی به هم برسیم
همچون واگن های بی قرارِ هر قطاری
واژگون خواهیم شد
آن وقت همه می فهمند
ما حامل چند گفت و گوی عاشقانه
چند نامه ی ناخوانده و
چند بوسه ی بی ریا بوده ایم
"شیرکو بی کس"
راستش را میگویم
آه ، که دوست داشتن تو
چنین که دوستت دارم
چه دردآور است
با عشق تو
هوا آزارم میدهد
قلبم
و کلام نیز
پس چه کسی خواهد خرید
یراق ابریشمین
و اندوهی از قیطان سپید
تا برایم دستمالهای بسیار بسازد ؟
آه ، که دوست داشتن تو
چنین که دوستت دارم
چه دردآور است
"فدریکو گارسیا لورکا"
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا..
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
"لیلا مؤمنپور"
تو را ببینم
میبوسم
نوازشت میکنم
برایِ تو خواب تعریف میکنم
تو را ببینم ، بغل میکنم
تمام رویاهایم را میبینم
و به تمامِ آرزوهایم میرسم
تو را ببینم
خوب میشوم ، آقا میشوم
به تو سلام میدهم
نماز میخوانم
و تو را شکر میکنم
تو را ببینم خیلی دوستت دارم
آخ
تو را ببینم
چه قدر کار دارم
"افشین صالحی"