گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

این عادلانه نیست

این عادلانه نیست
گاهی در شعرهام مجبورم
زیبایی ِ تو را
در آغوش بیگانه ای تصور کنم
افسوس که تو همچنان زیبایی
حتی وقتی
سهم من نیستی

"کامران رسول زاده"

تو نه شاعر هستی و نه نقاش

ای دختر زیبا
تو نه شاعر هستی و نه نقاش
ولی من هستم
اما چه کسی این را می داند
که این چشمان توست که همه شب
این شعرها را دزدکی به من می دهد
چه کسی می داند
این انگشتان توست
که نقاشی هایم را می کِشد
من از این می ترسم
چشم ها و انگشتانت
این راز را بر ملا سازند و
به خیابان و محله و اهل دنیا بگویند
در واقع این مَرد
نه شاعر ست و نه نقاش

"شیرکو بی کس"

طعم عشق

یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت

"هالینا پوشویاتوسکا"

سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد

شده عشقت به کسی ، بیشتر از حد باشد
هر چه خوبی بکنی ، با دل تو بد باشد

تو به ایمان برسی ، اینکه کسی جز او نیست
او برعکس تو ، به هر چیز مردد باشد

تو به هر در بزنی ، تا که بدست آوریش
و جوابش به تو یک عمر ، فقط رد باشد

همه دلداده ترین فرد ، تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد ، زبان زد باشد

شده از نم نم باران دلت ، خیس شوی
دائماً مشق تو ، آن عشق نیامد باشد

تو ندیدی که چه سخت است ، ببینی عشقت
پیش چشمان تو ، با او که نباید باشد

چه کنم با دل دیوانه ، که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد

"فریبا عباسی"

دلم گرفته است

دلم گرفته است
مثل پنجره ای که رو به دیوار باز می شود
دلم گرفته است
و جای خالی دستهایت
بر بندبند بدنم درد می کند
دلم گرفته است
و عصر جمعه بی حضور تو
به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است!
دلم گرفته
روی دست خودم مانده ام
شبیه ابری شده ام
که به شاخه ی درختی گیر کرده است
و با این حال
چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی
تنها میراث بر جای مانده ات
همین بغضی ست
که از تو
در من
به یادگار مانده است...


"مصطفی زاهدی"

دور بودی

در آنسوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریل ها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند
من به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خواب های من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد ...

"رسول یونان"

زیبایی تو

اشک های تو
شانه ام را خیس می کند
و زخم سال های پیش را می سوزاند
در تو کدام رودخانه می گرید
و ماهی در آستین کدام رود
در تو
روشنایی عجیبی
که درختان سیب را بارور می کند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمه های تو می خواند
زیبایی تو
همیشه چیزی را از قلم می اندازد

"رضا بروسان"

چشم‌هایی که داری

تا قیام قیامت
می‌شود در نگاه تو زُل زد
می‌شود زیست
می‌شود مُرد.

آسمان و زمین را
می‌شود ظرف یک چشم برهم زدن متصل کرد
چشم‌هایی که داری
می‌شود بین باران و خورشید، پُل زد.

"سید علی میرافضلی"

ترس من


تمام ترسم از این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم ... !
 
"سیدعلی صالحی"

زیبایی تو

زیبایی ات را
در لحظه ای حبس می کنم و
به دیوار می آویزم!
بافته ای از گیسوانت
از قاب بیرون می ریزد!
دوباره می فهمم
نه در عکس
نه در نگاه
نه در روسری
و نه در واژه های این شعر
زیبایی تو
در هیچ قابی
محصور شدنی نیست!

"مصطفی زاهدی"