گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

دستان خدایی عشق

ای عشق که دستان خداییت
بر خواهش‌های من لگام زده
و گرسنگی و تشنگیم را
تا وقار و افتخار بالا برده

مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند
و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن ناتوانم را
وسوسه می‌کند

بگذار گرسنه‌ی گرسنه بمانم
بگذار از تشنگی بسوزم
بگذار بمیرم و هلاک شوم
پیش از آنکه دستی برآورم
و از پیاله‌ای بنوشم
که تو آن را پر نکرده‌ای
یا از ظرفی بخورم
که تو آن را متبرک نساخته‌ای

"جبران خلیل جبران"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد