گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

من عهد بسته بودم

من عهد بسته بودم که انقلاب کنم

تفنگ دردست بگیرم و

خنجر به کمر ببندم و

کوله ای برپشت بگیرم

من عهد بسته بودم تمام دیکتاتورهای جهان را خاکستر سیگارم کنم

پای پیاده کوه ها را به لرزه دربیاورم

بیابانها را دریا کنم

دریاها را خروشان

من عهد بسته بودم کودکان را سیرکنم

زنان را آزاد

مردان را زندان بشکنم

اما

حضور تو عهد من را شکست

مرا به زندان چشمانت انداختی

خانه نشینم کردی

به نفرین عشق دچارم کردی

حالا عهد بسته ام کنار تنت بمانم

گیسوانت را به دست بگیرم

لبانت را به لبهایم بگیرم

وتا زنده ام

اسیر عشق تو باشم

به تمام دیکتاتورهای عالم بگو

آسوده بخوابند

من عاشق شدم


  "حامد بدر خان"

مترجم : بابک شاکر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد