گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

عشق تو منطقی،عشق من شاعرانه

عشق تو منطقی
عشق من شاعرانه
سرم را روی بالشی از سنگ می گذارم
سرت را روی بالشی از شعر
تو ماهی هدیه ام دادی ، من دریا
تو قطره ای روغن چراغ ، من چلچراغ
تو دانه ی گندم دادی ، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی
که گرم بود و تو سرد
به سینه های ترسیده از سرمات
که قرن ها گرسنه بودند
مویز و انجیر دادم
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه ی دهانم را در دهانت
و نصف انگشت هایم را در دست هایت
جا گذاشتم

    "نزار قبانی"
مترجم : رضا عامری

نظرات 1 + ارسال نظر
دوست پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:01 ق.ظ



سلام دوست عزیز شعر های قشنگ و زیبائی بود متشکرم

با اجازه شما کپی کردم

موفق باشید

سلام دوست عزیز.از حضورتون ممنونم.ازاینکه این شعر نزار قبانی خوشتون اومد خوشحالم.دوست گرامی اجازه حقیر دست شماست.این بزرگواری شماست که میپرسید.به امید دیداری مجدد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد