گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

زمانی که رفت...

به وقتی می اندیشم که دوستم داشتی
به زمانی که رفت
و درد به جای خالی اش نشست
پوستی دیگر بر این استخوان ها پوشیده خواهد شد
و چشمانی دیگر بهار را خواهد دید
و آنگاه هیچ یک از آنها که آزادی را به بند می کشیدند
آنها که میان غبار ، معامله می کردند
آن مقام های دولتی و تجار
هیچ یک
در حصار زنجیرشان قادر به حرکت نخواهند بود
خدایان بی رحمی که عینک آفتابی بر چشم زده اند
خواهند مرد
و هم حیوان هایی که خود را به کتاب آذین بسته اند
و آنگاه خواهیم دید
که دانه گندم
بی گریستن هم می تواند آراسته باشد 

     "پابلو نرودا "
مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد