ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را من دوست دارم ؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای ...
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر ، چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...
بگذار پارهای از سخن صندلیها را
آن دم که به تو خوشامد میگویند ، برگردان کنم ...
بگذار آنچه را که از ذهن فنجانها میگذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند ...
و آنچه را که از خاطر قاشقها و شکردان میگذرد ، بازگو کنم ...
بگذار تو را چون حرف تازهای
بر "ا ب ج د" بیافزایم ...
خوشت آمد از چای ؟
کمی شیر نمیخواهی ؟
و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا میکنی ؟
اما من
رخسار تو را بی هیچ قندی
دوست دارم ...
"نزار قبانی"