گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

آیا گفتم که تو را من دوست دارم ؟

بگذار من برایت چای بریزم

 آیا گفتم که تو را من دوست دارم ؟

 آیا گفتم که من خوشبخت هستم

 زیرا که تو آمده ای ...

 و حضورت مایه خوشبختی است 

  چون حضور شعر ، چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...

  بگذار پاره‌ای از سخن صندلی‌ها را

 آن دم که به تو خوشامد می‌گویند ، برگردان کنم ...

 بگذار آنچه را که از ذهن فنجان‌ها می‌گذرد

  آنگاه که در فکر لبان تواند ...

 و آنچه را که از خاطر قاشق‌ها و شکردان می‌گذرد ، بازگو کنم ...

 بگذار تو را چون حرف تازه‌ای

  بر  "ا ب ج د"  بیافزایم ...

 خوشت آمد از چای ؟

کمی شیر نمی‌خواهی ؟

و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا می‌کنی ؟

اما من

رخسار تو را بی هیچ قندی

 دوست دارم ...

 

 "نزار قبانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد