گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

آتش نگاهش

به آتش نگاهش

اعتماد نکن !

لمس نکن !

 
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

به سرزمینی بی رنگ !

بی بو وساکت

آری ،

بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو !

اگر خواستار جاودانگی عشقی

  
                "حسین پناهی"
نظرات 1 + ارسال نظر
maed یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ق.ظ http://computer-pardis.orq.ir

منظومه هاپس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر من
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
زیرا دوست داشتن خال با روح ماست

حسین پناهی

سلام دوست خوبم.شعر زیبایی نوشتی.ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد