گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

بــغض خویش را بــخـور

خبر به دورتـــــرین نقطـــــه جهـــــــــان بـرسد

نخواست او به من خسته - بی گمان - بـرسد

شکنجــه بیشتر از این که پیش چشم خـودت،

کسی که سهم تــــو باشد به دیگران بـرسد؟

چه می کنی اگر او را که خواستی یـــک عمر

به راحتــــی کسی از راه نــــاگهــان برسد...؟

رها کنـــــی بــــرود... از دلت جـــــــدا باشــد.

به آنــــکه دوست تـــرش داشتـه،بـه آن برسد

گلایــــه ای نکنـــی، بــغض خویش را بــخـوری

که هق هق تــــو مبـــادا به گـوششان برسـد

خدا کند که ... نـه! نـــــفرین نمی کنـم! نکنـد

به او - که عاشـق او بــــوده ام - زیـان برسد!

خدا کنــــد فقط ایـــــن عشق از سـرم بــــرود

خـــــدا کنــد کـه فقط زود آن زمـــــان  برســـد

  " نجمه زارع"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد