گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

واپسین عشقی

..تو آخرین سرزمینی
باقی مانده در جغرافیای آزادی !
تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم می کند !
و میهن های دیگر مثل کاریکاتورند
شبیه انیمیشن های والت دیسنی
و یا پلیسی اند
مثل نگاشته های آگاتا کریستی.
تو واپسین خوشه
و واپسین ماه
واپسین کبوتر،
واپسین ابر
و واپسین مرکبی هستی که به آن پیوسته ام
پیش از هجوم تاتار !
*
تو واپسین شکوفه ای هستی که بوییده ام
پیش از پایانِ دورانِ گل
و واپسین کتابی که خوانده ام
پیش از کتابسوزان،
آخرین واژه ای که نوشته ام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده
و واپسین عشقی که به زنی ابراز داشته ام
پیش از انقضای زنانگی !
واژه ای هستی که با ذره بین ها
در لغت نامه ها به دنبالش می گردم 
 

          (نزار قبانی. ترجمه: یدالله  گودرزی)

نظرات 1 + ارسال نظر
رایا سلمانی شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

چه زیبا بود.کاش اسم مترجم رو هم بنویسین

با تشکر از شما دوست عزیز،امرتون اطاعت میشه: (نزار قبانی. ترجمه: یدالله گودرزی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد