گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

در جست و جوی دوست

 در پشت چارچرخه‌ی فرسوده‌ای، کسی
 خطی نوشته بود:
 «من گشته‌ام، نبود !
 تو دیگر نگرد ،
 نیست»
 این آیه‌ی ملال
 در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
 چشمم برای این‌همه سرگشتگی گریست .
 چون دوست در برابر خود می‌نشاندمش
 تا در عرصه‌ی بگو و مگو، می‌کشاندمش :
 «در جست و جوی آب حیاتی ؟
 در بیکران این ظلمات آیا ؟
 در آرزوی رحم ؟ عدالت ؟
 دنبال عشق ؟
 دوست ؟
 ما نیز گشته‌ایم
 وان شیخ با چراغ همی‌گشت
 آیا تو نیز چون او انسانت آرزوست؟»
 گر خسته‌ای بمان و اگر خواستی بدان :
 ما را تمام لذت هستی به جست و جوست .
 پویندگی تمامی معنی زندگی‌ست
 هرگز
 نگرد نیست
 سزاوار مرد نیست 
 

      (فریدون مشیری) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد