ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافیست
"محمد علی بهمنی"
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام
که "مثل هیچ کس نیست"
نگران نباشید
یا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم."محمد علی بهمنی"
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام زِ ماه
امشب دِگر زِ هر که و هر کار خسته ام...
دِل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دِل آزار خسته ام
بیزارم از خَموشی تقویم روی میز
و زِ دَنگ دَنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود ...
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام ...
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید ...
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
"محمد علی بهمنی"
فالمان هرچه باشد،
باشد ...
حالمان را دریاب !
خیالکن حافظ را گشودهای و میخوانی :
« مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید »
یا
« قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود »
چه فرق ؟
فال نخواندهی تو
منم !
"محمدعلی بهمنی"
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
"محمد علی بهمنی"
نمیگویم
به آینهای که تو در آن نگریستهای قانعم
نگریستن با هم در یک آینه شاید !
مکان را تو انتخاب کن
تا دلواپس هیچچیز نباشی
زمان را من
که نگران تمام شدنش نباشم
آرامش برایمان لازم است
میگویم
بهتر است به گونهای بایستیم
که نفسهایمان آینه را محو نکند
من
نیمرخ ایستادن را پیشنهاد میکنم
تو
فاصله نفسهایمان را تعیین کن
تو افق بهترین راه رسیدن به آرامش است
اصلا
برای رسیدن به آرامش بیشتر
در چشمرس آینه نبودن بهتر است
میگویند
به تازگی بلوتوث آینهها هم دایر شده است !
"محمدعلی بهمنی "
با همه ی بی سرو سامانی ام
بازم به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانی ام
دل خوش گرمایِ کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه یِ یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کِشی ام خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانی ام!
محمد علی بهمنی