گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

این روزها

 

این روزها سخت مشغولم
مادربزرگ می گفت
رد پای عشق را دنبال کنی
میرسی آخر دنیا - نوک کوه قاف
به شهری که همه آدمهایش خوشبختند
رد پای عشق را دنبال می کنم
اما انگار آخرش به آسمان رسیده
خوب شد مادربزرگ دیگر نیست
تا ببیند
شهر خوشبختی را به آسمان برده اند
و دیگر هیچ جای زمین هیچ آدم خوشبختی نیست
حتی نوک کوه قاف
این روزها سخت مشغولم
دنبال کسی می گردم که پرواز بلد باشد

  "گیلدا ایازی"

دست مرگ

فکر میکردم
دوستت که داشته باشم
گره کور زندگی شل میشود
خوشبختی سرش به سنگ میخورد
بهشت را میگذارد برای خدایی
که عشق را تبعید کرد
و برمیگردد
میخواستم
با هر چرخ این زمین گرد
هی ببوسمت
ببوسمت
ببوسمت
میخواستم بخوانم چرخ چرخ عباسی ...
و خوشبختی
مرا بندازد توی آغوشت
اما نشد که نشد که نشد
حالا هر لحظه
گره دو دست از درون
روی گردنم فشرده تر میشود
و نبضم
کندتر و
کـندتــر  و
کـــنـــد تــــر و
کـــــــــــنــــــــد  ...
واقعیت دارد
دوستم نداری
و دیگر نه زمین
نه خوشبختی
نه حتی خدا
هیچ کس نمیتواند
دست مرگ را از گلویم بردارد
 

   "گیلدا ایازی"

خیـــال خـــام بــرای مــن

تنــها
بــا همــین خیــال خــام
کــنــار رویــای بــودنــت...
می خــواهــم
بــه حــال خــودم بــاشــم...
بــا خیــالــت همــیشــه
خــنــده هســت
بــوســه هســت
شــادی هســت
انــگــار همــه چیــز
بــوی خــوشبــختی میــدهــد...
دلــخــوشی هــایــم کــوچــک
دلــم قــانــع اســت و ...
از روزی کــه خیــالــت اینــجاســت
آینــه را هــم پــاک نکــردم
مبــادا
چشــم در چشــم ِ حقیقت شــوم
اصــلا
حــقیــقت بــاشد سهــم تــو
خیـــال خـــام بــرای مــن
فــقــط
رهــایــم کــن...


" گیلدا ایازی"

عشق همیشه جاودانگی میاورد

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد
و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای
نیامده.. 

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را
از نقشه جهان پاک
کردی
مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم
تا همه بدانند
-
زنی

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش
-تو را دوست میداشت
میبینی

عشق همیشه

جاودانگی میاورد

"
گیلدا
ایازی"

عشق کجاست

قاصدکها شانه خالی کرده اند 

دوستت دارمها توی دلم حیران مانده اند  

شاید هم راه خانه ات از حافظه باد پاک شده
هرچه هست
کوهها هنوز مثل کوه ایستاده اند
زمین هم همچنان گرد است
آب هم از آب تکان نخورده
فقط انگار کسی عشق را
از تمام قصه ها پاک کرده
 

          "گیلدا ایازی"

هوس بوسیدنت

از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که دلم میخواست باشی

حالا چشمهایت فقط مرا میبیند


و لبخند همیشگیت

لحظه های نبودنت را
میپوشاند
فقط مانده ام

هوس بوسیدنت را چه کنم ؟

 

           "گیلدا ایازی"

عشق یعنی همین

باید میدانستم
عشق مرداب نیست
 و آغوش ، زمینگیرت نمیکند
دوست دارم
دوباره
، دستم را که دراز میکنم
 آسمان توی مشتم باشد
شبها ستاره بچینم
دلم که گرفت ، با گنجشکها پرواز کنم
تو شاید به این حرفها بخندی
 اما قلبم گواهی میدهد
 عشق یعنی همین
دیگر ، هرگز
 به آغوشت باز نمیگردم

 

     "گیلدا ایازی"

دیگر به بهشت نمیروم

آسمان را نگاه میکنم
قدش آنقدر بلند است که
تقویم را برمیدارم
تک تک برگهایش را
با بادبادکی
به آسمان میسپارم...
حالا میتوانم
برگردم به اول زمان
اما نه!
دیگر به بهشت نمیروم
آنجا خون
تاوان سیبی بود
که با عشق به تو دادم...
تنها گوشه ای ته چشمان تو
بهشت که هیچ
ابدیتی است برای من..
نگاهم کن

 

   "گیلدا ایازی"

من فقط عاشقی بلدم

 

 به من چه مربوط که  

 آدم زندگی هیچ کس نیستی
 من فقط عاشقی بلدم
 چیزی هم در بساط نداشته باشم
 قلبم پر است 
 عاشقی تقصیر من نیست
 تقدیر است که
 قرعه به نام تو افتاده
 حالا میخواهی آدم این عاشقی باش
 میخواهی نباش
 من که گفتم فقط عاشقی بلدم
 اما پا به پایم خواستی بیایی
 زودتر بجنب
 این قلب که بایستد
 عشق تو
 معجزه نخواهد کرد
      

      "گیلدا ایازی"