گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

نکشانی به پشیمانی ام!

 

 با همه ی بی سرو سامانی ام

 بازم به دنبال پریشانی ام

 طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

 در پی ویران شدن آنی ام

 آمده ام بلکه نگاهم کنی

 عاشق آن لحظه توفانی ام

 دل خوش گرمایِ کسی نیستم

 آمده ام تا تو بسوزانی ام

 آمده ام با عطش سالها

 تا تو کمی عشق بنوشانی ام

 ماهی برگشته ز دریا شدم

 تا تو بگیری و بمیرانی ام

 خوب ترین حادثه می دانم ات

 خوب ترین حادثه می دانی ام؟

 حرف بزن ابر مرا باز کن

 دیر زمانی ست که بارانی ام

 حرف بزن حرف بزن سالهاست

 تشنه یِ یک صحبت طولانی ام

 ها به کجا می کِشی ام خوب من؟

ها... نکشانی به پشیمانی ام

  محمد علی بهمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد