گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

خورشید درخشان

دوشینه کجا رفتى و مهمان که بودى
دل بى تو به جان بود تو جانان که بودى
 

این غصّه مرا کشت که غمخوار که گشتى
وین درد مرا سوخت که درمان که بودى
 

 با خال سیه مردم چشم که شدى باز
با روى چو مه شمع شبستان که بودى
 

 اى دولت بیدار به پهلوى که خفتى
وى بخت گریزنده به فرمان که بودى
 

 شورى به دل سوخته افتاد بفرماى
امشب نمک سینه بریان که بودى
  

دور از تو سیه بود شب تار هلالى
اى ماه، تو خورشید درخشان که بودى 

 

         "هلالی جغتایی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد