امشب شب بیست ویکم ماه مبارک،وشب شهادت مولا و شب قدر است از همه دوستان التماس دعا دارم.
شهادت على علیه السلام
مقدمه
سال چهل و شب 19 ماه رمضان را امام از زمانهاى بسیار دور انتظار مىکشید.رسول خدا صلى الله علیه و آله او را از واقعه شهادتش خبر داده بود و امام علیه السلام غافلگیرانه و بىخبر با مرگ مواجه نشده بود.ما از پیش هم گفته بودیم چه بسا ایام امام علیه السلام دستى به سر و آنگاه به محاسن خود مىکشید و از خضاب محاسن خود با خون سر خویش خبر مىداد.و یا گاهى که اندوه و غم بر او مستولى شده و شوق دیدار پروردگار در دل او زندهتر مىشد دستبه دعا بر مىداشت که خدا شقاوت پسر مرادى (ابن ملجم) را برسان.
سال چهل هجرى،سال نکبتبار براى امت اسلام و براى امام سالى پربرکت و راحت افزا بود.فوز عظیمى را که امام طالب آن بود.یعنى شهادت،در این سال نصیب او شد و نداى فزت و رب الکعبه را امام علیه السلام در این سال در محراب عبادت،آنهم با چهرهاى خون آلود سر داد.
چه زیباست آن لحظه و ساعتى که آدمى احساس مىکند همه برنامه و تکالیفش را در زندگى انجام داده و اینک فارغ البال با چهرهاى سرخ و با غرورى الهى به وعدهگاه موعود و بجوار حق بشتابد و دفتر زندگیش را در بعد انجام وظیفه بسته مىبیند.
برنامه دورهاى
ماه رمضان سال چهلم فرا رسید.او براى دیدار و وداع،و هم انجام صله رحم هر شب میهمان یکى از فرزندان و در کنار آنها بود.افطارى مختصرى که بنا به دستور او مختصر بود برایش مىآوردند و بر اساس اسناد نوشتهها او بیش از سه لقمه تناول نمىکرد.بهنگامى که فرزندان به علت محبت و خیرخواهى،پدر را به خوردن بیشتر تشویق مىکردند.امام علیه السلام مىفرمود نه،نمىخورم،دوست دارم خداى را در حالت و وضعیتى ملاقات کنم که شکم من به پشت چسبیده و در شرایط خالى و گرسنه مانند باشم احب ان القى اله و انا خمیص (1) .
پس از افطار سرگرم عبادت و ذکر و مناجات مىشد.خوابى بس محدود و مختصر داشت،نگاهش به آسمان بیشتر از دیگر ایام بود.توصیههاى لازم را به هر یک از فرزندان مىکرد،آنها را به رعایت تقوا و پرهیز از گناه سفارش مىکرد.
شب شهادت
شب شهادت بر اساس اسنادى که در دست است او در خانه ام کلثوم بود.اما این کلثوم کیست جاى بحث و سخن است.ظاهرا سه دختر امام کنیه ام کلثوم داشتند دو دختر از فاطمه و دخترى هم از همسرى دیگر.
بر اساس شواهدى که در دست استشب آخر زندگى در خانه ام کلثوم اول،یعنى زینب کبرى بود و این از سخنان رد و بدل شده فیما بین آنها و برادران،مخصوصا پس از ضربه خوردن بدست مىآید.طبق روال سه لقمهاى افطار کرد و به عبادت پرداخت.ولى بسیار مضطرب و مشوش بنظر مىرسید.و دخترش از او علت آن را پرسید.ظاهرا چنین جواب شنید:احساسم این است که امشب شب لقاى حق است.در آن شب زیاد از اطاق بیرون آمده و به آسمان مىنگریست و مىفرمود به خدا قسم به من دروغ نرساندهاند و داستان دروغ نیست،امشب همان شبى است که خداى وعده داده است.و الله ما کذبت و ما کذبت و انها اللیلة اللتى وعد الله... (2) .
تفکر در شب مرگ
بگفته جرج جرداق امام علیه السلام در شب مرگ ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فکر فرو رفت.گذشته حیات خود را از روزگاران دور بنظر آورد.بیاد آورد:
-روزگار کودکى و حیات خود را در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله که سایه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگیرى از او.
-روزگار قبول اسلام و رنجها و مرارتهائى را که در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شاید زجرها و شکنجههاى یاران و مؤمنان اولیه بود.
-شب هجرت و ساعات پر هراس شب را که به اتکاى پروردگار در بستر رسول خدا صلى الله علیه و آله خوابید تا او جان سالم را بدر برد و در خدمت رشد بشریتباشد.
-دوران پس از هجرت تا زمان مرگ رسول خدا صلى الله علیه و آله که سراسر آن به جنگ و درگیرى با جاهلان و مشرکان گذشت و در فاصله 10 سال 84 غزوه و یا کمتر را پشتسر گذارده بود.
-دوران سقیفه و پایه گذارىها و صدمات و لطمات ناشیه از آن و غصب خلافتى که سبب شد او 25 سال از دوران عمر خود را بدور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند.
-یاران و دوستان و وفاداران که هر کدام یا در میدان به شهادت رسیدند و یا ترور شدند و یا با مرگ طبیعى رخ به نقاب خاک کشیدند (3) .
نگرانى و دلتنگى
از آن همه رنجها و افسردگى دلش گرفت،بویژه از آن بابت که خود را تنها یافت.با قلبى پر از تاثر آماده مرگ شد.بویژه از آن بابت که او زحمات پیامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مىدید.
او متاثر است از اینکه دوستان وفادارى چون مالک اشتر،محمد بن ابى بکر،سلمان فارسى،ابوذر،عبد الله خباب و...را از دست داده و برخى از اینان به حیله و نیرنگ کشته شدهاند و یا با رنج و تاسف از دار دنیا رفتهاند.
او در ذهن خود خیانتکاران و خائنان را به محاکمه مىکشد و بدکاران را نمىبخشد،بویژه آنها که لطماتى بر پیکر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا صلى الله علیه و آله را نادیده گرفتهاند.در پیشگاه خدا به شکایت مىپردازد و...
اضطراب سراسر وجود زینب را گرفته و نگران است.بنزد پدر مىآید که بابا،امشب تو به مسجد مرو،که دلم نگران است.بگذار دیگرى بجاى تو رود.فرمود لا مفر من القدر.گریز از قدر و قضاى خدا ممکن نیست.اگر بلاى زمینى باشد بر رفع آن قادرم اگر بلاى آسمانى (مرگ) باشد که باید جارى گردد.
منبع:http://www.imamalinet.net