گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

ترس من


تمام ترسم از این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم ... !
 
"سیدعلی صالحی"

کجا را دارم ، کجا بروم ؟

گاهی دلم می خواهد
بگذارم بروم بی هر چه آشنا
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده
کیستم
اینجا چه می کنم
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست
فاصله ای هست
فردایی هست
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم بروم
ومی روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا ؟
کجا را دارم ، کجا بروم ؟

"سیدعلی صالحی"

بیایید اندکی عاشقی کنیم

چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفته‌ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی
خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم
گاه به یک جاهایی می‌رویم
یک دره‌های دوری از پسین و ستاره
از آواز نور و سایه‌روشن ریگ
و می‌نشینیم لب آب
لب آب را می‌بوسیم
ریحان می‌چینیم
ترانه می‌خوانیم
و بی‌اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترین رویاها
بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی‌ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم

"سید علی صالحی"

اندکی عاشقی کنیم

چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفته‌ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی
خواب نور و سلام و بوسه می‌بینیم
گاه به یک جاهایی می‌رویم
یک دره‌های دوری از پسین و ستاره
از آواز نور و سایه‌روشن ریگ
و می‌نشینیم لب آب
لب آب را می‌بوسیم
ریحان می‌چینیم
ترانه می‌خوانیم
و بی‌اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترین رویاها
بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی‌ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم

          "سید علی صالحی"

فرصت برای گریستن

کمی صبر کن
حوصله کن
پایان کتاب را با هم خواهیم خواند.
حالا بخواب
تا فردا صبح
فرصت برای گریستن بر این روزگار
بسیار است!

"سید علی صالحی"

آرامش عمیقِ سنگ

برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی مجبورم
به آرامش عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...

"سید علی صالحی"

در پاییز یافتمت

بهار به بهار
در معبر اردیبهشت
سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم و
میان شکوفه های نارنج در جستجویت بودم
در پاییز یافتمت
تنها شکوفه جهان که در پاییز روییدی

   "سید علی صالحی"

با چشم هایت حرف دارم

با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی!؟
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت... رهایم نمی کند،
به راستی...
عشق بزرگترین آرامش جهان است.


" سید علی صالحی "

ما را می گردند

ما را می گردند
می گویند همراه خود چه دارید؟
ما فقط رویاهایمان را با خود اورده ایم...
پنهان نمی کنیم
چمدان های ما سنگین است
اما فقط
رویاهایمان را با خود اورده ایم... 
 

" سید علی صالحی"

رفتن

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها
که اشتباه نمی‌کنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند
بعضی هم به دریا نمی‌رسند. 
 رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد!  

 

    " سید علی صالحی"