گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

جای ِ لب هایت

هر صبح

از خواب می پرم

عجله می کنم

دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم

جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم

مـیـز را می چینم

صدایـت می زنـم

بعـد بـه یـاد می آورم

از پـاییز بـه بعد

دیگر نبوده ای و من

هر صبح از خواب پریده ام

عجله کرده ام

دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام

جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی کـرده ام

میز را چیده ام و بعد

صدایت زده ام...

 

        "روجا چمنکار"

خطوط دستانم

در دستانم

خطی نیست

نه خطی که طول عمرم را نشان دهد

نه خطی که آینده‌ام را بگوید

و نه خطی که مرا به کسی برساند

من

تمام خطوط دنیا را

در چشمانم پنهان کرده‌ام

تا از نگاه متعجب کف‌بین‌ها

دلم خنک شود

"     روجا چمنکار"

شب به خیر

قبل از خواب

تمام چراغ های کم مصرف را

بی مصرف را

پر مصرف را

روشن کن

من از صدای آژیر

و از کلمات تلنبار شده در گلوی شب

می لرزم

و مدام به این فکر می کنم

که "جنگ"

سه حرف دارد و

دو نقطه و

یک کابوس و

بوس

شب به خیر 

      

 "روجا چمنکار"