ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نه او با من
نه من با او
نه او با من نهاد عهدی ، نه من با او
نه ماه از روزن ابری بروی برکهای تابید
نه مار بازویی بر پیکری پیچید
شبی غمگین
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود
در چشم خیره بر ره سینه پر اندوه
بامیدی که نومیدیاش پایان بود
سیاهی ای ره را بر نگاه خویش میبستم
و از بیراهه ها راه نجات خویش میجستم
نه کس با من
نه من با کس
سر یاری
نه مهتابی
نه دلداری
و دور از هر آشنا بودم
سرودی تلخ را بر سنگ لبها سخت میسرودم
نوای ناشناسی نام من را زیر دندانهای خود بشکست
و شعر ناتمامی خواند
بیا با من
از آن شب در تمام شهر میگویند
او با تو ؟
ولی من خوب میدانم
نه او با من
نه من با او
"نصرت رحمانی"