گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

گل یاس کبود

سلام خدمت همه همراهان بزرگوار. شهادت بانوی دو عالم خانم فاطمه زهرا(س) را تسلیت عرض میکنم.امیدوارم همه ما در دنیا وآخرت مشمول عنایات خاصه ایشان قرار بگیریم.واز همه شما گرامیان التماس دعا دارم. 

 عشق من پائیز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
 احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
 در فراق یاس، مشکی پوش بود
 یاس بوی مهربانی می‌دهد
 عطر دوران جوانی می‌دهد
یاس‌ها یادآور پروانه‌اند
 یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند
 یاس ما را رو به پاکی می‌برد
 رو به عشقی اشتراکی می‌برد
 یاس در هر جا نوید آشتی ست
 یاس دامان سپید آشتی ست
 در شبان ما که شد خورشید؟ یاس!
 بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس!
 یاس یک شب را گل ایوان ماست
 یاس تنها یک سحر مهمان ماست
 بعد روی صبح پرپر می‌شود
 راهی شب‌های دیگر می‌شود
 یاس مثل عطر پاک نیت است
 یاس استنشاق معصومیت است
 یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند
 یاس را پیغمبران بو کرده‌اند
 یاس بوی حوض کوثر می‌دهد
 عطر اخلاق پیمبر می‌دهد
 حضرت زهرا دلش از یاس بود
 دانه‌های اشکش از الماس بود
 داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
 می‌چکانید اشک حیدر را به چاه
 عشق محزون علی یاس است و بس
 چشم او یک چشمه الماس است و بس
 اشک می‌ریزد علی مانند رود
 بر تن زهرا "گل یاس کبود "
 گریه آری گریه چون ابر چمن
 بر کبود یاس و سرخ نسترن
 گریه کن حیدر! که مقصد مشکل است
 این جدایی از محمد مشکل است
 گریه کن زیرا که دخت آفتاب
 بی خبر باید بخوابد در تراب
 این دل یاس است و روی یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
گریه کن زیرا که کوثر خشک شد
زمزم از این ابر ابتر خشک شد
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت کن که فاق
می‌شود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن کن تا سحر
که پر است از لخته ی خون جگر
گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت می‌برند
دخترانت را اسارت می‌برند
گریه بر بی‌دستی احساس کن!
گریه بر طفلان بی عباس کن!
باز کن حیدر! تو شط اشک را
تا نگیرد با خجالت مشک را
گریه کن بر آن یتیمانی که شام
با تو می‌خوردند در اشک مدام
گریه کن چون گریه ی ابر بهار
گریه کن بر روی گل‌های مزار
مثل نوزادانی که مادر مرده‌اند
مثل طفلانی که آتش خورده‌اند
گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترن‌های جوان
گریه کن زیرا که گل‌ها دیده‌اند
یاس‌های مهربان کوچیده‌اند
گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری می‌بریم
ما جوانی را به پیری می‌بریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل بر تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من! یاس سپید
 
 " احمد عزیزی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد